ستونهای روزنامههای اقتصادی مملو از ارقام و شاخصهاست. ما با وسواس، نوسانات بازار سهام جهانی (حدود ۱۱۰ تریلیون دلار) را رصد میکنیم، نگران ابعاد غولآسای بازار بدهی (۱۳۵ تریلیون دلار) هستیم و ارزش کل داراییهای فیزیکی جهان، از آسمانخراشها تا زمینهای کشاورزی (حدود ۹۰۰ تریلیون دلار) را تحسین میکنیم.
در این میان، سرمایهگذاران سنتی، با اطمینان به سراغ پناهگاههای امن میروند. آنها شمشهای طلا میخرند، با این تصور که در حال انباشت ثروت هستند. اما چه میشود اگر به شما بگوئیم که کل بازار طلای جهان، با تمام شکوه تاریخیاش، تنها ۱۸ تریلیون دلار ارزش دارد؟ و چه میشود اگر بگوئیم همه ما در حال نادیده گرفتن یک قاره ثروت هستیم که ارزش آن، بر اساس برآوردها، از ۱,۵۰۰ تریلیون دلار فراتر میرود؟
این یک خطای محاسباتی استراتژیک است. ما در جستجوی ثروت، زمین را میکاویم، در حالی که بزرگترین معدن جهان، درست در میان دو گوش ما قرار دارد.
اجازه دهید صریح باشیم: طلا، املاک و مستغلات، یا حتی پول نقد، ذاتاً "سرمایه مولد" نیستند. آنها "نگهدارنده" یا "ذخیرهکننده" ارزش هستند. یک شمش طلا که برای صد سال در گاوصندوقی حبس شده، در پایان همان یک شمش طلاست. ارزش آن ممکن است به دلیل تورم یا تقاضای سفتهبازانه افزایش یابد، اما هیچ ارزش افزودهای خلق نکرده است.
این داراییها منفعل هستند. آنها مانند لنگرهایی عمل میکنند که کشتی ثروت ما را در برابر طوفانهای تورمی حفظ میکنند، اما هرگز بادبانهایی نبودهاند که ما را به سوی افقهای جدید اقتصادی به حرکت درآورند. تمرکز صرف بر این داراییها، مانند باغبانی است که تمام عمر خود را صرف ساختن انبار میکند، اما فراموش میکند که بذری بکارد.
و اما آن رقم شگفتانگیز ۱,۵۰۰ تریلیون دلاری چیست؟ این، برآورد محافظهکارانهای از ارزش سرمایه انسانی، دانش، خلاقیت و مالکیت فکری در اقتصاد جهانی است. این سرمایه نامشهود، اکوسیستم ایدهها و نوآوریهایی است که جهان مدرن ما را شکل داده است.
برخلاف طلا، "دانش و خلاقیت" داراییهایی فعال، مولد و تصاعدی هستند: دانش، منبعی تجدیدپذیر و فزاینده است: هرچه بیشتر از آن استفاده کنید، بیشتر میشود. یک ایده، ایدههای جدیدی میزاید. خلاقیت، ارزشآفرینی از هیچ است: یک کدنویس با چند خط کد (تقریباً رایگان)، میتواند نرمافزاری خلق کند که میلیاردها دلار ارزش داشته باشد. یک طراح با یک ایده نو (برآمده از خلاقیت)، میتواند یک برند جهانی بسازد.
سرمایه انسانی، اهرم نهایی است: مهارت، تخصص و قدرت حل مسئله یک فرد، میتواند بازدهی سرمایههای فیزیکی را هزاران برابر کند. یک کارخانه (سرمایه فیزیکی) بدون مغزهای متفکر (سرمایه انسانی) که آن را بهینه کنند، صرفاً تودهای از فلزات مستهلکشونده است.
مقایسه مقیاسها را دوباره ببینید:
بازار طلا (ذخیره ارزش): حدود ۱۸ تریلیون دلار
بازار ذهن انسان (خلق ارزش): حدود ۱,۵۰۰ تریلیون دلار
این بدان معناست که پتانسیل اقتصادی نهفته در ذهن انسانها، بیش از ۸۰ برابر کل طلای استخراج شده در تاریخ بشر است.
ما در حال گذار از عصری هستیم که در آن ثروت از مالکیت منابع طبیعی (نفت، گاز، معادن به ارزش تقریبی ۴۰۰-۵۰۰ تریلیون دلار) ناشی میشد، به عصری که ثروت از خلق منابع فکری سرچشمه میگیرد. در اقتصاد قرن بیستم، ارزش بر اساس "چه چیزی در اختیار داری؟" سنجیده میشد. (چند بشکه نفت؟ چند تُن فولاد؟) در اقتصاد قرن بیست و یکم، ارزش بر اساس "چه چیزی میتوانی خلق کنی؟" سنجیده میشود. (چه الگوریتمی مینویسی؟ چه راهحل جدیدی ارائه میدهی؟)
شرکتهایی که امروز بر قلههای اقتصاد جهانی تکیه زدهاند، غولهای نفتی یا بانکهای عظیم با خزانههای پر از طلا نیستند؛ آنها شرکتهای فناوری هستند که دارایی اصلیشان، نه ساختمانهای اداری، بلکه ایدهها، پتنتها و استعدادهای انسانی است که در اختیار دارند.
این یک هشدار برای سرمایهگذاران، سیاستگذاران و تکتک افراد جامعه است. دنبال کردن طلا و نقره برای "سرمایهدار شدن" یک توهم است. این داراییها ممکن است ثروت موجود را حفظ کنند، اما راه خلق ثروت پایدار نیستند. بزرگترین سرمایه ملی شما، نه ذخایر ارزی و طلای بانک مرکزی، بلکه مغزهای شهروندان شماست. سرمایهگذاری واقعی، نه فقط ساختن جاده و پل، بلکه پرورش خلاقیت در مدارس، حمایت از اکوسیستمهای نوآوری و حفاظت از مالکیت فکری است.



نظر شما